عدالت adalet

عدالت adalet

ميرزا علي اكبر طاهرزاده

ميرزا علي اكبر طاهرزاده

ميرزا علي اكبر طاهرزاده، متخلص به صابر، متولد 1241 خورشیدی 30 ماه مه 1862 (در شماخي)، بنيانگذار شعر واقع گراي آذربايجان و شاعر طنز پرداز چيره دست، بدون ترديد يكي از برجسته ترين و بزرگترين شعراي طنز سراست كه شعر و قلمش هردو به مفهوم واقعي، در خدمت مردم ستم كشيده و رنج ديده و در دفاع از آزادي و عدالت اجتماعي قرار داشت.

صابر چندي در مكتبخانه هاي قديم و سپس در مكتب سيدعظيم شيرواني كه با اصول جديد اداره مي شد آموزش ديد. حال و هواي اين مكتب با مكتبخانه هاي ديگر متفاوت بود. در اينجا دانش آموزان به جاي حصير بر روي نيمكت ها مي نشستند و علوم جديد مي آموختند و همراه با زبان هاي فارسي و عربي، دو زبان آذربايجاني و روسي را نيز فرا مي گرفتند. زماني كه هشت ساله بود معلم او سيدعظيم شيرواني كه خود يكي از شعراي نامي آن دوران بود به استعداد و نبوغ او در شعر پي برد و او را به ادامه كار تشويق و پيش بيني نمود كه آينده اي درخشان در انتظار اوست.

سيدعظيم شيرواني در رشد و پيشرفت صابر به عنوان شاعر نقش مهمي داشت. او صابر را وادار مي ساخت تا با صداي بلند شعر بخواند و اشعار شعراي كلاسيك فارسي را به آذربايجاني ترجمه نمايد. يكي از اين ترجمه ها كه به روزگار ما رسيده است، قطعه شعري است از سعدي كه صابر آن را از گلستان ترجمه نموده است:

گوردوم نئچه دسته تازه گوللر

باغلانميش ايدي گياه ايلن تر

اصل شعر سعدي چنين است:

ديدم گل تازه چند دسته

 برگنبدي از گياه رسته

با مقايسه اي ميان اصل شعر و ترجمه آن، مي توان به ميزان استعداد و تسلط صابر بر هر دو زبان مبدا و مقصد پي برد كه چه نيك از عهده برگرداندن شعر سعدي به زبان تركي آذربايجاني برآمده است. صابر به زودي زبان هاي تركي آذربايجاني، فارسي و عربي را فراگرفت و اوقات فراغت خود را صرف سرودن شعر و مطالعه مي نمود. پدر او كه از اين كار خوشش نمي آمد و انتظار ادامه راه خويش توسط پسر را داشت، روزي دفتر اشعار او را پاره نمود و صابر در اين باره به فارسي چنين سرود:

من خليل ا... عصرم پدرم چون آذر

سفر از بابل شيروان كنم ان شاا...

گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود

وصله با طبع درافشان كنم ان شاا...

شاعر آزاده كه از اين حركت پدرش رنجيده بود، ماندن در شهر شماخي را بيشتر از اين جايز ندانست و پنهاني راهي سفر خراسان شد. اما مادرش به زودي در جريان قرار گرفت و او را بازگرداند. پس از اين رويداد، پدر صابر نرم تر شد و مانع خواندن و شعر سرودن او نگرديد. در سال 1263 خورشیدی / 1884 میلادی، صابر بيست ودوساله به خراسان سفر نمود و مدتي در شهرهاي عشق آباد، بخارا، سمرقند، مرو، مشهد و سبزوار زندگي كرد. او خود در شعري كه در اين باره سروده به اين موضوع اشاره كرده است:

و اينك ترجمه آن:

صابر شيدا كه ترك شهر شروان را نمود

عندليبي بود كاهنگ گلستان را نمود

در هزار و سيصد و يك، سال ميمون بوده در

آخر شوال، كاوعزم خراسان را نمود

صابر پس از بازگشت به زادگاه خود، اشعار و مقالاتش را در مطبوعاتي چون حيات، فيوضات، رهبر، الفت، گونش، ارشاد، زنبور، دبستان، حقيقت و يني حقيقت به چاپ مي رساند. اما همكاري او با روزنامه «ملانصرالدين» و ناشر آن جليل محمدقلي زاده كه همفكر صابر و از دوستان او بود، در دوران اوج شكوفايي و پختگي صابر بود و از شماره چهارم اين روزنامه كه در سال 1906 منتشر شد آغاز و تا پايان زندگي او ادامه داشت. صابر افزون بر نام مستعار «هوپ هوپ» اشعار خود را با نام هايي چون «دين ديركي»، «بوينو بوروق»، «سودايي»، «مرات»، «فاضل»، «ابونصر شيباني» و «آغلار گوله ين» امضا نمود. انتخاب نام مستعار «آغلار گوله ين» كه به فارسي «خنده روي گريان» معني مي دهد بي دليل نيست و نشان از ژرفاي طنز تلخ شاعر دارد.

شهرت صابر با «هوپ هوپ نامه» اوج گرفت و اشعار اين كتاب به استثناي چند شعر، سروده هاي او ميان سال هاي 1905 تا 1911 را در برمي گيرد. شعر صابر واقعيتي است تلخ و دردناك. او با بازتاب درد و رنج مردم زمانه خود، ناراستي، دورويي، ستم، نابرابري، زهدفروشي و جهل و ناداني را به بهترين شكل و با زباني ساده و همه پسند، به تصوير مي كشد. صابر شاعري پيشرو و متجدد است كه با زبان و قلم به پيكاري سخت عليه خرافه پرستي و واپس گرايي برمي خيزد و چهره كريه استبداد و ناآگاهي را آشكار مي سازد. او در شعري از زبان كساني كه مخالف فراگيري علوم جديد و هرچيز نو و تازه اي هستند، چنين مي سرايد:

«تحصيل علوم ايتمه كي علم آفت جاندير؛ هم عقله زياندير

علم آفت جان اولدوغو مشهور جهاندير؛ معروف زماندير... »

ترجمه:

«تحصيل مكن علم كه علم آفت جان است؛ برعقل زيان است

روشن بود اين مطلب و مشهور جهان است؛ معروف زمان است»

در شعر ديگري، صابر از زبان سرمايه داري متكبر و خودخواه، خطاب به كارگران كه كم كم از خواب گران ناآگاهي بيدار مي شوند چنين مي گويد:

«فعحله! اوزوني سن ده بيراينسان مي سانيرسان؟

پولسوز كيشي، اينسانليقي آسان مي سانيرسان؟...»

ترجمه:

«اي كارگر، آيا شماري خويشتن انسان؟

انسان شدن اي لات، نه سهل است نه آسان»

شعر صابر بركه اي زلال و آبگينه اي روشن و شفاف را مي ماند كه همه چيز را در خود نمايان مي كند و او خود در شعر «نه يازيم» (چه بنويسم؟) به درستي به اين نكته اشاره نموده و رسالت خويش در شاعري را آشكار مي سازد:

«شاعيرم، چونكي وظيفه م بودور اشعار يازيم

گوردوگوم نيك و بدي ايليوم اظهار يازيم

گوني پارلاق، گونوزي آغ، گئجه ني تار يازيم

پيسي پيس، اگريني اگري، دوزي هموار يازيم»

ترجمه:

«شاعرم، شغل من اين است كه گويم اشعار

هر چه بينم زبد و خوب نمايم اظهار

روز را روشن و شب را بنمايانم تار

كج بگويم كج و هموار بگويم هموار»

در سال 1908، صابر در شماخي مدرسه اي به نام «اميد» داير نمود كه با اصول جديد اداره مي شد، اما زيرفشار كهنه پرستان و واپسگرايان مجبور به بستن آنجا شد. او براي تأمين هزينه زندگي خانواده پر فرزند خويش كه متشكل از يك همسر و هشت دختر بود، پيش تر يك دكاان صابون پزي دائر كرده بود و در كنار سرودن شعر و همكاري با مطبوعات به آن كار هم اشتغال داشت. صابر درباره كار صابون پزي خويش با زيركي و از سردرد و ژرف انديشي بسيار گفته بود:

«چون از دستش برنمي آمد كه لوث باطني كسان را پاك كند، پيشه صابون پزي در پيش گرفت تالااقل چرك ظاهري آنان را بشويد.»

صابر در سال 1910 به باكو كوچيد و در آنجا در تحريريه روزنامه هاي «حيات نو» و «حقيقت» به عنوان مصحح به كار پرداخت و سپس با ياري جمعيت «نشر معارف» كه در محله بالاخاني باكو مدرسه اي داشت، به تدريس شرعيات و زبان فارسي پرداخت. به گفته زنده ياد دهخدا: «او مبتكر طرز ادا و شيوه بيان مخصوصي شد وي طفل يكشبه اي بود كه دوره صد ساله را پيمود و از افكار و از نويسندگان عصر خود قرن ها پيش افتاد.»

بن مايه اصلي شعر او مردم و انتقاد از مناسبات نادرست ميان آنهاست و صابر دغدغه اي جز افشاي اين كژي ها و ناراستي ها و مبارزه با مفاسد اجتماعي و مناسبات كهنه و پوسيده ندارد. زبان شعر او همان زبان مردم بود و به گفته برخي او نخستين كسي بود كه زبان محاوره را وارد زبان ادبي نمود. «صابر زندگي پست و حقير را به نام زندگي بلندي كه آرزومند آن است، رد و انكار مي كند. شعر صابر، شعر نيكبختي و روشنايي، ترانه زندگي آزاد و آبرومند و نجيبانه است.» او در بيداري و آگاهي مردمان شرق بويژه آذربايجان، ايران و تركيه عثماني نقش به سزايي داشت.

 نخستين شعر چاپ شده صابر در روزنامه «شرق روس» به سال 1903 توجه كسي را به خود جلب ننمود. اما دومين شعر چاپ شده اش در روزنامه «حيا» در سال 1905 كه نام آن «بين الملل» بود توجه همگان را به سوي او برگرداند. اما همكاري او با روزنامه «ملانصرالدين» در رشد و گسترش اين روزنامه به شكلي بي نظير موثر بود. مشهور شدن صابر به عنوان شاعري مبارز و طنزپرداز هم فقط به روزنامه «ملانصرالدين» باز مي گردد.

صابر شاعري واقع گرا و متجدد بود كه دگرگوني گسترده اي در ادبيات و شعر طنز نه تنها آذربايجان بلكه ايران و برخي ديگر از كشورهاي شرق ايجاد نمود. به گفته عباس صحت «صابر ميان شعركهن و شعر جديد، فاصله اي به وسعت يك سده ايجاد نمود كه ديگر بار كسي را ياراي بازگشتن و پريدن از آن نيست.» او بر بسياري از شعرا و نويسندگان و روزنامه نگاران همدوره خود و پس از خود تاثيرگذارده است.

تعدادي از شعرا و نويسندگان ايراني كه به زبان فارسي و يا تركي آذربايجاني شعر سروده اند، مانند لاهوتي، سيداشرف الدين گيلاني، دهخدا، معجز شبستري و افراشته از صابر تاثير گرفته اند. محمدعلي افراشته شاعر مردمي و طنزسراي ايراني در اين باره گفته است: «من از صابر الهام گرفته ام و اين يك حقيقت است. از سنين كودكي با آثار صابر آشنا شده ام و اين آشنايي مرا به ياد گرفتن زبان آذربايجاني رهنمون شده است.»  اما از آن ميان سيداشرف الدين گيلاني از اشعار صابر بسيار سودجسته و راه او را در شعر ادامه داده است و روزنامه او «نسيم شمال» خودگواهي براين مدعاست.

اما اين از ارزش كار سيداشرف الدين نمي كاهد، چه او خود نيز توانست با زبان مردم با آنان سخن بگويد و سخنش در ژرفاي روح آنان نفوذ نمايد، چرا كه به گفته شادروان سعيد نفيسي او «از ميان مردم بيرون آمد، با مردم زيست، در ميان مردم فرورفت و شايد هنوز در ميان مردم باشد.»

در سال 1911 میلادی بيماري صابر كه از ماه هاي آخرين سال 1910 گرفتار آن شده بود رو به فزوني گذارد، شاعر مردمي كه عمري را در راه خوشبختي مردم تيره روز قلم زد و شعر سرود تا شايد زخم ها و دردهاي ناشي از جراحاتي را كه مناسبات ناعادلانه بر پيكر آنان گذارده بود التيام بخشد، در چنگال بيماري ميان مرگ و زندگي در جدالي سهمگين به سرمي برد. صابر ناگزير براي درمان به شهر تفليس رفت. در آنجا جليل محمدقلي زاده و همسر او از هيچ كوششي براي بهبودي صابر كوتاهي ننمودند. روزنامه «ملانصرالدين» در تاريخ 23 آوريل 1911 در شماره 23 خود خبري را منتشر نمود كه طي آن بيماري صابر به اطلاع خوانندگان اشعار او مي رسيد و برهمين اساس به دليل ناتواني صابر در پرداخت هزينه هاي درماني خود، براي او از خوانندگان درخواست جمع آوري اعانه مي كند. اما صابر همان گونه كه راه و روش انسان هاي بزرگي چون اوست، با بلندنظري با اين كار مخالفت مي نمايد. اما دست اندركاران روزنامه پنهاني كارگردآوري اعانه را دنبال مي نمايند. اما بهبودي به دست نيامد و او تفليس را به مقصد شماخي ترك نمود تا درخاكي كه زاده شده بود آرام گيرد.

روزهاي پاياني زندگي شاعر به سختي سپري مي شد، تا جايي كه او چند روز پيش از مرگ در بيتي آرزوي مرگ خويش را چنين بيان نمود:

«ايسته رم اولمگي من، ليك قاچيرمندن اجل

گور نه بدبختم، اجلدن ده گرك نازچكم!»

 ترجمه:
«مرگ خواهم، بگريزد زمن اما اجلم

من بدبخت كه بايد بكشم ناز اجل!»

سرانجام ميرزاعلي اكبر صابر در فقر و تنگدستي و در اوج شكوفايي خويش در سال 1290 خورشیدی/ 1911 میلادی چشم بر پليدي هاي اين جهان بست و از رنج تن آسود. او در آخرين شعر خود، دمي پيش از مرگ اين رباعي را به زبان فارسي سرود: «راهم بدهيد رو براه آمده ام

بردرگه حضرت اله آمده ام

بي تحفه نيامدم نه دستم خالي است

با دست پر از همه گناه آمده ام»

سعیدی محرم


https://get.cryptobrowser.site/2738817
نویسنده: atila ׀ تاریخ: دو شنبه 4 شهريور 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درباره وبلاگ

Welcome to the blog of justice


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , adalet.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM